Free Hands...
The Hands must be free...
Monday, April 23, 2007
کهکشان من...
ما هرکدام
کهکشان خود را داریم
اما نه همیشه
و جالب آنکه
نه اغلب حقیقی و ملموس
چگونه؟صبر کن
چرا من خیال میکنم
تصویر زندگی در خیال من
از مال تو بزرگتر است؟
من حفره ای در وجود دارم
که خیال میکنم
عشق آن را پر خواهد کرد...
اما عشق رادر کهکشانی جست و جو میکنم
که سرم را داخلش کرده ام
در حالی که تماما
در سر من جریان دارد

زندگی واقعا معجزه نیست...
اتفاق می افتد
و ما مجبوریم که یکدیگر را ملاقات کنیم
و همدیگر را بنوشیم
...در فنجان قهوه

David Byrne
2 Comments:
Blogger Daryoosh said...
این منصفانه نیست...حفره ای که گفتی رو در من فقط عشقه که پر کرده...نه خیال هم نمی کنم,مطمینم چون الان جایی وایسادم که دارم نتیجه شو می بینم.

کاش تو هم به این مطمین باشی هرچند می دونم که هستی. اینا همش شعریه که یکی دیگه گفته!...

Blogger Daryoosh said...
ولی اینجاش دیگه واقعا غیر عادلانه ست...زندگی همش معجزه ست. معجزه ای که دست خودمونه...زندگی مثل راه رفتن تو سرازیری نیست که پاهات تو رو راه ببرن و دست خودت نباشه, که اینقدر روتین و مسخره باشه که همدیگه رو تحمل کنیم و مجبور باشیم همدیگه رو ملاقات کنیم با نگاههایی بی احساس و تهی و همدیگه رو بنوشیم در یک فنجان قهوه...